درگیر عادت شده بودم. شاید به اشتباه حس کردم همیشگی و جاودانهایم. هم خودمون، هم عشق و احساس و دوست داشتنی که وسطه. یه روز با گله بهم گفتی: " دیگه از اون نگاههای عاشقونهت وقتی که حواسم نیست، خبری نیست ". راست میگفتی. چرا یادم رفت ابراز دوست داشتنت رو؟ چرا یادم رفت که دلم میره برای چشمات؟ چرا فراموشکار شده بودم؟
امشب نگاهت کردم، مثل روزهای اول. دلم غنج رفت برات. برای چشمات، برای قد بلندت. برای مردونگیت. نگاه کردی و لبخند زدی. لبخند زدم و دوباره یادم اومد که چقدر دوستت دارم ❤
درباره این سایت